چشام براي نديدنه

نانا بحرگرد نيكو
na2_godgirl@yahoo.com

بجز صداي كفش يه صداي ديگه هم سنگفرش رو ليس ميزد و ميومد يه صداي گس و زنده اما غريب مثل صدا ي ناز كاكل بلال براي نسيم .صداها خنج كشيدن رو گونه هام و افتادن پائين و رسيدن به هشتي.ازخواب پريدم،هميشه همين طور بود. تا صداها ميرسيدن به هشتي از خواب ميپريدم. كلافه بودم ،چشام و سپردم به تركاي سقف و توي تنم التماس كردم بذار ببينمش،بذار ببينمش
سالها بود كه اين خواب مثل نفس كشيدن تو ناخودآگاهم بالا و پائين ميشد. مي اومدو همه ياخته هامو قلقلك ميداد .بازي ميكرد. تو حرم تنم تاب ميخوردوميرسيد به هشتي اونوقت...
اه،لعنتي هر چي كه بود خانجونو ميترسوند، ميگفت(( پدر خدا بيامرزتم اون آخرا ديوونه شده بود. هي خواب و خيال ميديد تو بيداري،هر چي سر كتاب واكردم و دعا گرفتم افاقه نكرد .حتي اون دماي آخر بردمش مشهد پابوس حرضت ولي افاقه نكرد آخرشم از دست خواب و خيال همين از ما بهترون روونه آخرت شد. ))
پيش خودم فكر ميكنم شايد اين مرض ارثي باشه؟ شايد راستي راستي مريضم وبا قرص و دوا درمون بشم؟ ولي آخدا اگه قراره جونمم بگيري بذار ببينمش، بذار ببينمش.
چشامو از تركاي سقف ميگيرم و مي پاشم تو اتاق سرم و كه مي چرخونم، نگاه خيس خانجونه و بخار سماورو اتاق خاكستري و دلگير پاييز.صداي خانجون كمرنگ تراز افتاب پاييزي مي پيچه تو سرم ،پاشو يه چيزي بخور مادر نزديك اذونه پاشو ،چشاش مثه ماهي كه تو خاك افتاده باشه پرك پرك ميزنه .وقتي نگاش رو نگام ثابت ميشه يه ترسي مي پيچه تو تنش، شايد اونم چيز آشنايي تو نگام مي بينه، يه نگاه تلخ و وامونده مثل نگاه پدرم.خودشو به زور از ته نگام ميكشه بيرون وبا درموندگي ميگه آخه من چه گناهي كردم كه بايد تقاصم شماها باشين .چنگ ميزنه به دامنش و همه معصومين و از اول تا آخر قسم ميده وناله ميكنه.نرمه سفيد بازو هاش تو آستين لباسش لق ميخوره .شايد يه وقتي زيبا بوده ،شايد يه وقتي يه كسايي حسرت اين دستا و اين آغوش و داشتن.ته مونده يه غرور هنوز تو چشاي ميشي اش سوسو ميزنه.دختر يه خانزاده كرد بوده عاشق پدر شده و تو يه شب بي ستاره با اون فرار كرده .هنوزم نميدونه بد شگوني شب بي ستاره است يا نفريناي پدرش يا آه هاي مادرش كه بعد اون شب هرگز رنگ خوشبختي رو نديده. دلم به حال مويه تنش مي سوزه وقتي اشك ميريزه همه تنش چيك چيك صدا ميده .
اما بازم فكر اين خواب ، اين افسون لعنتي همه چي رو تو سرم كمرنگ ميكنه .خدايا اين چه سريه، شايد خانجون راست ميگه،اين تاوون كدوم گناهه؟ از كي به من رسيده؟ حكمتش چيه؟ اوايل خوابه كمرنگتر بود .مثه اينكه دست رنگيتو بزني تو كاسه آب. موج بودو نورو رنگ .حالا پررنگ و بي موجه. سردو كرخت.
بازم ترس ريخت توتنم و تا ته استخو نام و ليسيد، انگار آخراي كاره. آره آخراي كاره. يا امام غريب يه كار كن ببينمش.بذار ببينمش.
يادم نيست از كي اين خوابو ميبينم، دفعه اولشم يادم نيست. جز اين خواب هيچي يادم نيست.فقط ميدونم اين خواب مثه يه قفل سنگين وصل شده به همه پلك زدنام. تا چشامو ميبندم مياد روز، شب فرقي نداره ديگه همش بامنه.
بايد برم دكتر، بايد دوا درمون كنم !!!اما اگه در مون شدم و نديدمش. بعضي وقتا فكر ميكنم راضيم بميرم اما ببينمش.
تو يه اتاق نشستم اينجا همه چيز سفيده ميزا، صندليا، ديوارا، آدما. اينجا اتاق انتظار انگار سالهاست اينجا نشستم. همه چي منو يادش مي اندازه حتي صداي پاي خودم. گيج و گنگ به دكتر نگاه ميكنم. يادم نمياد چي براش گفتم ولي وقتي ميام بيرون يه نسخه دستمه پس حتما”يه چيزايي گفتم. خيره ميشم به اين تيكه كاغذ سفيد كه تو دستمه. اما نه وا ميستم تا ببينمش. شايد اگه اين نسخه رو بپيچم همه چي تموم بشه بعد از اين همه سال بايد ببينمش. كاغذ و تو دستم له ميكنم دوباره بازش ميكنم و خوب نگاش ميكنم. با همه قدرتي كه دارم ريزش ميكنم و ميپاشمش تو هوا. مثه مرغاي دريايي، سفيدو يه دست پيچ ميخورن تو هوا ميرقصن
اون اولا يعني از وقتي يادم نمياد، دلم ميخواست از دست اين كابوس راحت شم اما حالا... بهش عادت كردم شده يه تيكه از زندگيم يا شايد همه زندگيم. توي خواب و بيداري يه صداست، تو خواب يه كابوس يا شايدم يه قصه و تو بيداريم يه طعم سنگين و غريب كه تو همه رگ و پي ام وول ميخوره و بي تابم مي كنه، مثه قصه ها ي تو كتابا يكي از مابهترون ها صدام ميكنه، ولي چرا خودشو قايم ميكنه؟ چرا تو هشتي دود ميشه؟
ميشينم رو پله ها دستامو از هم باز ميكنم سوز پاييزي محكم ميخوابونه تو گوشم جمع ميشم تو خود مو چشم ميدوزم به آسمون، پراز ستارست جا واسه سوزن انداختن نيست. آخدا تو كه اين همه ستاره داشتي و داري چرا اون شب شوم حتي يكيشو رو چادر بخت خانجون ندوختي، چرا گذاشتي يه عمر تو حسرت بي ستارگي شبش بسوزه؟!!
تق تق تق تق، بازم داره مياد آره بازم جز صداي كفش يه صداي ديگه هست،ميدوم، ميزنم از تو حوض ميرم طرف هشتي،انگار دارم داد ميكشم. يا شايد دارم داد ميكشم. چشم كه باز ميكنم خانجون هراسون بالا سرمه.نگام كه ميريزه تو صورتش سرشو ميدزده، گمونم بازم همون نگاه آشنا رو ديده .آفتاب بي رمق پاييز تن بي جونش و تا وسط اتاق كشونده. مثه مار ميخزم و پا ميشم. گوشه چشمم ميپره همش نشونست، ميدونم ديگه آخركاره. خانجون ميگه-يه چيزي بخورآخه ضعف ميكني مادر،د يه چيزي بخور جون بگيري.هوس ميكنم يه چيزي بخورم، اما نه هرچي تاب و توان من تحليل ميره خوابه جون دارترميشه، انگار از شيره وجود من رنگ مي گيره، ديشب از هشتي ام رد شد. اگه يه كم فقط يه كم ديگه بياد جلوترتوي حياط ميبينمش.آخه بعد از هشتي ام دالون تاريكه. تقصير خانجونه گله به گله پرده زده با برزنتاي كهنه و وصله دار همه جا رو پوشونده. ميدوم طرف حياط، هار شدم. حس ميكنم همه تنم از خون و كفه ميدوم و تمام پرده ها رو ميكنم. زورم نميرسه دندونامو فشار ميدم رو لبم و ميكشم. هيچكي نيست،داد ميزنم هيچكي اينجا نيست.نيست.خدايا بزار ببينمش.خانجون دستشو ميزنه سينه ديوارورو پاهاش تا ميشه. نا اميد تر از اين حرفاست كه دعا كنه يا وردي بخونه.خيره نگام ميكنه.آره اونم فهميده كه آخر كاره.
لباس ميپوشم، كتم و سر ميدم رو دوشمو ميزنم بيرون.نگاه خيس خانجون هنوز دنبالمه، شايد پشت سرم آب ميپاشه كه باز از اين در برگردم.
كوچه ها همه غريب و يكرنگن. شايدم چشام ايراد پيدا كرده. بي هدف ميرم به سمتي چه فرقي داره همه جا مثل همه، اي خدا يعني هيچ چيزو هيچ كس ديگه نيست كه بره تو سرم و اين وامونده رو از سرم بيرون كنه، اما نه بايد ببينمش،ببينمش.بذار ببينمش.
تو اين همه يك شكلي و يك رنگي آدما و كوچه ها و مغازه ها يه چيزي اونور خيابون تو نگام پرك پرك ميزنه يه سه كنجي بخار گرفته با شيشه هاي بلند كه لكه هاي رنگ نوشته همه جاش ديده ميشه. دو نفر خندان وخيزان ميان بيرون. با اينكه صداي بلند خندشون همه جا رو پر كرده ولي يه چيز آشنا ته نگاشون شايد همون چيزي كه ته چشاي منه و خانجونو ميترسونه. هنوز چشمم مي پره و برق ميخوره، انگار مسخ شدم ديگه خودم نيستم.
ميرم تو نشسته و ننشسته يه پنج سيري لق ميخوره رو ميزم. مرد رو لبش يه لبخند آشناست. چشمش كه مي افته به نگام، چشاشو تنگ ميكنه و تويه لحظه چونش بايه تكون كوچولو ميلرزه. اونم اون نگاه غريب و تو چشام ديده ولي فوري دست و پاش و جمع ميكنه بهم ميخنده بعد از مدتها يه خنده تلخ ميشينه رو لبام يادم نمياد از كي نخنديدم شايد از وقتي كه كه اون اومده سراغم. يادم نمياد از كي اومده، خدايا بزار ببينمش.
چشم كه باز ميكنم تاريكيه فقط تاريكي، موسيوبا اون لهجه كشدارش ميگه ((پاشوو اين چاندمين شيشاست. پاشو يا خوداش مياد يا ناماش)) دلم روشن ميشه چشام سو ميگيره يه نوري تو دلم جرقه ميزنه. ميخندم هيچ صدايي تو سرم نيست. هيچي، نه خوابي نه كابوسي و نه رويايي.
ميام بيرون ياد خانجون مي افتم الان چشم به راست،دنبال راه خونه چشم همه خيابونو تيغ ميكشه. خدايا بذار... . ديدمش آره ديدمش تو تاريكي تو سياهي، دو تا چشم درشت نوراني ازته خيابون ميخندن و صدام ميكنن. خودشه. ايخدا خودشه. يا امام غريب حاجت روا شدم. ميدوم طرفش پاهام اختيار داري ميكنن. همه ياخته هام هجوم ميبرن به سمت اون مثل اينكه اون جريان سيال نگاه آهن رباست وتك تك ذرات من از آهن.تو سرم پر از صداست پر از داد و فريادوقيل وقال. نميدونم شايدم اين صداها از دورو برمه. چشم ميگردونم هيچي نمي بينم جز اون چشا انگار ديگه هيچي نيست. آدما نيستن. خيابونا، مغازه ها. انگار حتي خانجونم ديگه نيست. هيچي نيست جز چشا... .
رو زمينم. داغ داغ، دست ميكشم به سرم به تنم دستم خيس ميشه.چشام هيچي نمي بينه. هنوز صداها تو سرمه صداي پچ پچ آدما، صداي در ماشين و ...................................................................تق تق تق تق بجز صداي كفش يه صداي ديگه هم سنگفرش و ليس ميزنه ومياد يه صداي نزديك جوندارو زنده مثه صداي ناز كاكل بلال براي نسيم.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31553< 3


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي